ثبت بیوگرافی در گوگل
ثبت بیوگرافی در ویکی پدیا
تبلیغات

در این مطلب جدید در سال 1403 و سال 2024 ، ضرب المثل کوه به کوه نمی رسه ، آدم به آدم می رسه و داستان ضرب المثل کوه به کوه نمی رسه و حکایت ضرب المثل کوه به کوه نمی رسه و کوه به کوه نمی رسه کنایه از چیست و داستان واقعی ضرب المثل کوه به کوه نمی رسه و جریان ضرب المثل کوه به کوه نمی رسه چیست و کاربرد ضرب المثل کوه به کوه نمی رسه و ضرب المثل کوه به کوه نمی رسه کجا استفاده می شود و داستان پند آموز ضرب المثل کوه به کوه نمی رسه در نم نمک.

ریشه ضرب المثل کوه به کوه نمی رسه ، آدم به آدم می رسه

این ضرب المثل را معمولا زمانی به کار می بریم که فردی در مقابل ما عملی را با بی انصافی و ناجوانمردی انجام می دهد ، اتفاقا زمانی می رسد که فردی که در حقش این رفتار ناروا انجام شده ، می تواند در مقام جبران و یا تلافی آن رفتار با طرف مقابل بر بیاید. در این زمان است که پس از اعتراض طرف مقابل می گویند که کوه به کوه نمی رسه ، ولی آدم به آدم می رسه.ضرب المثل کوه به کوه نمی رسه، آدم به آدم می رسهضرب المثل کوه به کوه نمی رسه، آدم به آدم می رسه

در واقع می توانیم این طور بگوییم که این ضرب المثل به نوعی اشاره به این دارد که از هر دستی که بدهی از همان دست هم می گیری. اینکه در برابر دیگران هر طوری که رفتار کنی ، همانطور هم جواب می گیری.

اما داستان این ضرب المثل طبق آنچه که حسن ذوالفقاری در کتاب «داستان های امثال» آورده این است که.......

ریشه ضرب المثل کوه به کوه نمی رسه ، آدم به آدم می رسه

در دامنه کوهی بلند دو روستا قرار داشت. یکی از روستاها در میانه کوه قرار داشت که به آن «بالاکوه» می گفتند و روستای دیگر پایین کوه قرار داشت که به آن «پایین کوه» می گفتند.چون آن منطقه کوهستانی و خوش آب و هوا بود. مردم هر دو روستا باغ های میوه فراوانی داشتند و به کمک چشمه ای که در بالادست کوه از دل زمین می جوشید آب موردنیاز خود و باغهایشان را تأمین می کردند.

مردم این دو روستا سالیان سال در کنار هم به خوبی و خوشی زندگی می کردند و به واسطه باغداری پررونقشان وضع اقتصادی هر دو روستا هم خوب بود. تا اینکه خان بالا کوه مُرد و پسرش به جای پدر خان شد. پسر خان خیلی طماع بود و می خواست هر جور شده ثروت بیشتری را جمع آوری کند.

یک هفته بعد از اینکه آن پسر خان بالا کوه شد ، بزرگان و ریش سفیدان روستایش را جمع کرد و به آنها گفت : چرا ما باید بگذاریم آب چشمه بالا کوه ، به پایین کوه برسد ، خدا خواسته و این چشمه بالای روستای ما قرار گرفته. چرا باید از این آب به پایین کوهی ها هم بدهیم. اگر خدا می خواست که آنها هم آب کشاورزی داشته باشند ، خوب چشمه ای هم در روستای آنها آب می داد. پسر خان با همین حرف ها توانست مردم روستایش را قانع کند و مسیر آب به طرف پایین رود را ببندد. قصد پسر خان از این کار این بود که آب به پایین رود نرسد و مردم آن روستا مجبور شوند خانه های خود را به قیمت کم بفروشند و از آن روستا بروند. تا خودش بخرد و بعد دوباره آب را باز کند و زمین های پایین رود را چند برابر قیمت خریداری شده بفروشد.

چند روز از بستن آب به طرف پایین رود که گذشت مردم دیگر حتی آب برای خوردن هم نداشتند و از طرفی می دیدند که باغ های میوه در حال خشک شدن است و همه به سراغ خان پایین کوه رفتند و با او صحبت کردند. بزرگان پایین کوه تصمیم گرفتند با هم به بالا کوه بروند تا دلیل وضع موجود را بررسی کنند.

خان پایین کوه به همراه چند نفر از باغداران مسیر خشک شده رودخانه را گرفتند و به بالا کوه رسیدند و دیدند بله خان جوان مسیر آب رودخانه را تغییر داده خود را به خان رساندند و از وضع پیش آمده نزد خان جوان شکایت کردند.

خان بالا کوه که منتظر آمدن مردمی از پایین کوه به قصد شکایت بود و جوابش را آماده کرده بود ، با خونسردی گفت : بالای کوه مثل ارباب است و پایین کوه مثل رعیت. این دو کوه هرگز به یکدیگر نمی رسند اگر می خواهید مثل قبل آب به پایین کوه برسد باید قبول کنید که من ارباب شما باشم و شما مثل رعیت. شنیدن این پیشنهاد ناگهانی برای مردم پایین کوه خیلی سخت بود. آنها از صلح و مصالحه با خان بالا کوه ناامید شدند و به خانه های خود بازگشتند.

چند روزی گذشت تا اینکه فکری به ذهن خان پایین کوه رسید مردم را جمع کرد و به آنها گفت : ما باید قنات درست کنیم. هر کدام شما باید یک بیل و کلنگ بردارد و همه با هم چند چاه بکنیم و با حفر یک قنات آب را به روستا برسانیم.

چندین روز مردم پایین کوه زن و مرد همه و همه با هم کار کردند تا توانستند چند حلقه چاه حفر کنند و با کانال های زیرزمینی چاه ها را به هم وصل کنند و قنات بزرگی درست کردند.

آبی که از این راه به مردم روستا می رسید خیلی بیشتر از قبل بود ، به طوری که می توانستند روستاهای اطرافشان را هم آب رسانی کنند. دوباره تلاش و فعالیت به روستا برگشت و مردم خوشحال به سر کار در باغ های خودشان بازگشتند.

بعد از چند روز آب چشمه بالا رود خشک شد ، مردم همه پیش خان جوان رفتند و از وضع پیش آمده نزد او شکایت کردند. خان جوان علی رغم میل درونی اش مجبور شده به اتفاق عده ای از باغداران بالا کوه به پایین کوه برود و با آنها در مورد بلایی که حفر چاه های پایین کوه بر سر ساکنین بالای کوه آورد صحبت کند. خان بالا کوه وقتی خان پایین کوه را دید شروع کرد به التماس و گفت : شما با این کارتان چشمه ما را خشکاندید. ما می خواهیم برای اینکه باغ های ما از بین نرود چند تا از این قنات هایی که حفر کرده اید به سمت بالا کوه برگردانید.

خان پایین کوه لبخندی زد و گفت : عزیزم آب از بالا به پایین حرکت می کند. من چطور می توانم آب قنات را از پایین کوه به بالای کوه بفرستم. بعد مگر تو نبودی که می گفتی کوه به کوه نمی رسد. خوب درست گفتی دیگه کوه به کوه نمی رسد ، اما ما آدم ها هستیم که به هم می رسیم.

بیوگرافی

پیج اینستاگرام نم نمک

این مطلب مفید بود؟
(5 رای)
52%

نظر دادن