ضرب المثل رطب خورده کی منع رطب کند

ریشه ضرب المثل

روزی روزگاری ، پیامبر بزرگوار اسلام در مسجد با گروهی از یارانش نشسته بودند. و به سؤالات یارانشان پاسخ می دادند ، ناگهان زنی عرق ریزان و عصبانی در حالی که دست پسر نوجوانش را گرفته بود وارد مسجد شد و خواست با پیامبر صحبت کند. زن نزد پیامبر رفت و سلام کرد ، پیامبر با خوش رویی جواب سلام او را دادند و فرمودند : بفرمایید مادر چه شده؟ گفت : یا رسول الله پسر من به خرما خیلی علاقه دارد ، و زیاد خرما می خورد. به تازگی بیمار شد ، طبیب گفته : برای مدتی حدود یک ماه نباید خرما بخورد تا بهبود پیدا کند. ولی او به حرف کسی گوش نمی دهد. هرچه از او می خواهم خرما نخورد فایده ای ندارد. او شما را خیلی دوست دارد شما به او بگویید که فعلا مدتی خرما نخورد تا بهبود پیدا کند. بعد از خوب شدن هرچقدر دلش خواست خرما بخورد. پیامبر لبخندی زدند و با نگاهی مهربانانه به پسر نوجوان به مادرش گفتند : برو فردا بیا.

• ثبت بیوگرافی و زندگینامه شما در گوگل!

زن دست پسرش را گرفت و از مسجد خارج شد. پیامبر و یارانش به گفتگوی خود ادامه دادند. فردای آن روز بعد از نماز پیامبر با گروهی از یارانش مشغول گفتگو بود که زن دوباره به مسجد آمد ولی این بار آرام و با آرامش دست پسرش را گرفته بود و وارد مسجد شد ، خود را به پیامبر رساند و گفت : سلام رسول خدا! دیروز آمدم فرمودید بروم و امروز بیایم آمدم تا با پسرم صحبت کنید. پیامبر با لحنی مهربانانه با پسر صحبت کرد و از او خواست مدتی خرما نخورد تا بهبود یابد. پسر هم به پیامبر قول داد ، حرف پیامبر خدا را گوش دهد.

مادر پسر که تمام مدت ساکت نشسته بود و به حرف های پیامبر گوش می داد پس از پایان صحبت های ایشان پرسید : یا رسول الله! می دانستم گفته های شما در او اثر خواهد کرد ، اما نمی دانم دیروز با امروز چه تفاوتی داشت که فرمودید برویم و امروز بازگردیم!

حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : دیروز با امروز تفاوتی نداشت ولی من دیروز خرما خورده بودم و نمی توانستم از این کودک بخواهم خرما نخورد. حرفم در او تأثیری نداشت.