روایتی درباره امام کاظم و عید نوروز
منصور دوانیقی به امام موسی کاظم علیه السلام پیام داد که : «عید نوروز در خانه بنشینید تا برای عیددیدنی به دیدارتان بیایند؛ هدایایی را که می آورند نیز تحویل بگیرید.»
امام پاسخ داد : « من تمام روایات جدم ، رسول خدا ، را بررسی کردم و خبری از عید نوروز در آنها نیافتم. نوروز سنتی از فارس است که اسلام آن را محو نموده؛ و من به خدا پناه می برم که سنتی را که اسلام محوش کرده احیا نمایم.»
منصور گفت : « این یک حرکت سیاسی است برای جذب دل لشگریان فارس و غیر عرب ما. شما را به خدا سوگند می دهم که همان طور که گفتم ، عمل کنید.»
امام نیز به اجبار منصور دوانیقی در خانه خود نشستند و پسران و بزرگان و امیران لشگر برای عرض تبریک آمدند و هر کدام در خور شأن خود هدیه هایی آوردند.
خادمی در کنار امام مأمور بود آمار هدایا را ثبت کند. آخرین نفر پیرمردی بود که وقتی وارد شد ، گفت : « ای پسر رسول خدا! من مردی ضعیف و فقیرم. توان تهیه هدیه را نداشتم؛ در عوض سه بیت شعر آورده ام که جدم در مرثیه جد شما ، حضرت امام حسین علیه السلام سروده است :
« تعجب می کنم از درخشش شمشیرهای صیقل خورده که بر فراز اندام غبار آلوده ات در حرکت بود.
و از تیرهایی که پیکر نازنیت را در برابر دیدگان اهل بیت سوراخ سوراخ می کرد و آنها اشک ریزان ، جدشان رسول خدا را صدا می زدند.
با این همه ، آن شمشیرها و تیرها نتوانست حتی اندکی از جلالت و بزرگی جسمت را بکاهد ، چه رسد به روح بلندت را!»
امام فرمود : « هدیه تو را پذیرفتم. بنشین. خدا به تو خیر و برکت دهد.»
سپس به خادمش فرمود : « برو پیش منصور و بگو با این هدایا می خواهی چه کنی؟»
خادم رفت و از قول منصور چنین پیام آورد که« تمام آنها هدیه من است به شما. هر کاری که می خواهید بکنید.»
امام نیز به آن پیرمرد فرمود : « تمامی اینها هدیه من است به تو.»