ثبت بیوگرافی در گوگل
ثبت بیوگرافی در ویکی پدیا
تبلیغات

در این مطلب جدید در سال 1403 و سال 2024 ، ضرب المثل آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم و داستان ضرب المثل آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم و حکایت و انشا ضرب المثل آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم و آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم کنایه از چیست و داستان واقعی ضرب المثل آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم و جریان ضرب المثل آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم چیست و کاربرد ضرب المثل آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم و ضرب المثل آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم کجا استفاده می شود و داستان پند آموز ضرب المثل آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم در نم نمک.

آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم به چه معنی است؟

به طور خلاصه معنی این ضرب المثل یعنی از داشتن چیزی یا نعمتی بی اطلاع بودن یا قدر آن را ندانستن و یا «خود داشتن اما از دیگران طلبیدن». کاربرد این ضرب المثل وقتی است که ناگهان متوجه داشته ها و استعدادهای خود می شویم در حالی که تا پیش از آن ، آن چیز را در جاهای دیگر چستجو می کرده ایم. گاهی نیز به معنای افسوس خوردن است؛ یعنی ای دل غافل ما قدر نعمت ها و داشته هایمان را نداشتیم و بیهوده در جاهای دیگر به دنبالش می گشتیم.ضرب المثل آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم + داستان و انشاضرب المثل آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم + داستان و انشا

آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم

این مثل همچنین می تواند اهمیت «خودشناسی» را به شنونده گوشزد کند.

اشعار مرتبط

آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم

یار در خانه و ما گرد جهان می گردیم

(مولانا)


سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد

وآن چه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد

گوهری کز صدف کُون و مکان بیرون است

طلب از گمشدگانِ لبِ دریا می کرد

بی دلی در همه احوال خدا با او بود

او نمی دیدش و از دور «خدایا» می کرد

(حافظ)


عمرها در پی مقصود به جان گردیدیم

دوست در خانه و ما گرد جهان گردیدیم

خود سراپرده قدرش ز مکان بیرون بود

آن که ما در طلبش جمله مکان گردیدیم

(سعدی)


بیرون زِ تو نیست هرچه در عالم هست

در خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی

♥♥♥

آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم

معنی ضرب المثل آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم

1- از داشتن چیزی یا نعمتی بی اطلاع بودن یا قدر آن را ندانستن و یا خود داشتن و از دیگران طلبیدن.

2- در واقع زمانی استفاده می شود که شخص دارای پتانسیل ها ، توانایی ها ، و امکانات زیادی هست ولی علیرغم این واقعیت شخص این منابع و امکانات خود را نادیده می گیرد و خود را محتاج کمک دیگران می بیند.

3- چیزی که داریم را نادیده می گیریم و دنبالش می گردیم.

4- یعنی قدر چیزی را ندانیم و وقتی از دستش دادیم تازه متوجه آن می شویم.

5- در عین حال که چیزی داریم محتاج دیگری هستیم.

♥♥♥
حکایتی درباره آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم

جوانی گمنام عاشق دختر پادشاهی شد!

رنج این عشق او را بیچاره کرده بود و راهی برای رسیدن به معشوق نمی یافت.

مردی دانشمند از ندیمان پادشاه او را جوانی دانشمند و خوش قلب یافت .

به او گفت پادشاه ، اهل معرفت است .

اگر احساس کند که تو ادم خوش قلب و راست کار استی ، خودش به سراغ تو خواهد امد !

آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم

جوان به امید رسیدن به معشوق ، گوشه گیری پیشه کرد و به عبادت و نیایش مشغول شد ، به طوری که اندک اندک مجذوب پرستش گردید و آثار اخلاص در او تجلی یافت.

روزی گذر پادشاه با ندیم دانشمندش بر مکان او افتاد ، احوال وی را جویا شد و دانست که جوان ، بنده ای با اخلاص خداست.

از ندیم پرسید : این جوان کیست؟

ندیم گفت : شخص راست کار و خدا پرست !

و ضمنا عاشق دختر شماست !

پادشاه از وی خواست که به خواستگاری دخترش بیاید !

جوان فرصتی برای فکر کردن طلبید و پادشاه به او مهلت داد .

همین که پادشاه از آن مکان دور شد ، جوان وسایل خود را جمع کرد و به مکانی نا معلوم رفت.

ندیم : از رفتار جوان تعجب کرد و به جست و جوی جوان پرداخت تا علت این تصمیم را بداند. بعد از مدتها جستجو او را یافت.

گفت : تو در شوق رسیدن به دختر پادشاه آن گونه بی قرار بودی ، چرا وقتی پادشاه به سراغ تو آمد و ازدواج با دخترش را از تو خواست ، از آن فرار کردی؟

جوان گفت : من در این مدت از عشق مجازی راه به عشق حقیقی پیدا کردم .

عشق مجازی پادشاه را به خانه من اورد ، عشق حقیقی با خدا اشنایم ساخت.

حافظ میگوید :

به دام زلف تو دل مبتلا خویشتن است

بکش به غمزه که اینش سزای خویشتن است

داستان ضرب المثل آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم

مردی همسر و سه فرزندش را ترک کرد و در پی روزی خود و خانواده اش راهی سرزمینی دور شد. فرزندانش او را از صمیم قلب دوست داشتند و به او احترام می گذاشتند. مدتی بعد ، پدر نامه اولش را به آن ها فرستاد. بچه ها آن را باز نکردند تا آنچه در آن بود بخوانند ، بلکه یکی یکی آن را در دست گرفته و بوسیدند و گفتند : این نامه از طرف عزیزترین کس ماست.

آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم

سپس بدون این که پاکت را باز کنند ، آن را در کیسه مخملی قرار دادند . هر چند وقت یکبار نامه را از کیسه درآورده و غبار رویش را پاک کرده و دوباره در کیسه می گذاشتند. و با هر نامه ای که پدرشان می فرستاد همین کار را می کردند. سال ها گذشت.

پدر بازگشت ، ولی به جز یکی از پسرانش کسی باقی نمانده بود ، از او پرسید : مادرت کجاست؟ پسر گفت : سخت بیمار شد و چون پولی برای درمانش نداشتیم ، حالش وخیم تر شد و مرد. پدر گفت : چرا؟ مگر نامه اولم را باز نکردید؟ برایتان در پاکت نامه پول زیادی فرستاده بودم! پسر گفت : نه.

پدر پرسید : برادرت کجاست؟ پسر گفت : بعد از فوت مادر کسی نبود که او را نصیحت کند ، او هم با دوست های ناباب آشنا شد و با آنان رفت. پدر تعجب کرد و گفت : چرا؟ مگر نامه ای را که در آن از او خواستم از دوستان ناباب دوری گزیند ، نخواندید؟ پسر گفت : نه … مرد گفت : خواهرت کجاست؟ پسر گفت : با همان پسری که مدت ها خواستگارش بود ازدواج کرد الآن هم در زندگی با او بدبخت است.

به حال آن خانواده فکر کردم و این که چگونه از هم پاشید ، سپس چشمم به قرآن روی طاقچه افتاد که در قوطی مخملی زیبایی قرار داشت. وای بر من …! رفتار من با کلام الله مثل رفتار آن بچه ها با نامه های پدرشان است! من هم قرآن را می بندم و در کتابخانه ام می گذارم و آن را نمیخوانم و از آنچه در اوست ، سودی نمی برم ، در حالی که تمام آن روش زندگی من است. …ای کاش فکر می کردیم.

♥♥♥
داستانی دیگر درمورد ضرب المثل آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم

پیرمرد انگار به آخر خط رسیده بود. بعد از هفتاد سال زندگی پرهیجان ، حالا انگار هیچ هیجانی برایش لذتبخش نبود. می گفت : بچه که بودم ، وقتی سوار شدن بچه پولدارها به چرخ و فلک را می دیدم ، دلم می خواست من هم می توانستم برای چند دقیقه سوارش شوم و لذت ببرم؛ اما من پولی نداشتم. پدرم کارگر بود و خرج خورد و خوراک ما را هم به زور در می آورد.

آنقدر حسرت چرخ و فلک را کشیدم تا اینکه با خود عهد کردم کار کنم و یک چرخ و فلک بخرم. دلم شادی می خواست. هیجان می خواست ، اما دریغ از کسی که در آن سنین کودکی من را بفهمد. من بزرگ نشدم. هیچ وقت بزرگ نشدم؛ همیشه کودکی بودم که فقط ریش و سبیل در آورده بود و هیکلش رشد کرده بود. هیجانات و تنوع طلبی های کودکانه من هیچ وقت تمام نشد.

با هزار زحمت پولهایم را که از کارگری به دست می آوردم ، جمع کردم و یک چرخ و فلک قراضه خریدم. وقتی می چرخاندمش ، آنقدر سر و صدا می کرد که سرسام می گرفتم. نمی دانم بچه ها چطور این صدا را تحمل می کردند. اصلا خودم چطور آن را تحمل می کردم؟! حالا که خوب فکر می کنم ، می بینم شوق سوار شدن بر چرخ و فلک و هیجان ناشی از آن ، انگیزه حرکت بود. صبحها تا بعدازظهر کارگری می کردم و بعدازظهر چرخ و فلک را راه می انداختم و با سوار کردن بچه ها و گرفتن یک شاهی بابت هر بار سوار شدن ، پول بیشتری به دست می آوردم. پولهایم که بیشتر شد ، چرخ و فلک را فروختم و یک چرخ و فلک بزرگتر و بهتر خریدم. بعد از مدتی آن را هم فروختم و با یک نفر در یک شهربازی قدیمی شریک شدم.

آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم

شهربازی ما اوایل چیزی نداشت. چند تا وسیله بازی ساده که همه اش را همان هفته اول امتحان کردم. در واقع خریدن وسایل بازی برای من حکم نوشیدن آب شور را داشت. هر چه می نوشیدم ، تشنه تر می شدم. هرچه هیجان بیشتری را تجربه می کردم ، ناآرامتر می شدم؛ مثل معتادی شده بودم که اگر مدتی هیجان به من نمی رسید ، دچار افسردگی می شدم. همه چیز زندگی من در لذت بیشتر و هیجان و تنوع بیشتر خلاصه می شد. لذت می بردم تا انرژی بگیرم و بتوانم لذتهای بیشتر و جدیدتری را تجربه کنم. به هیچ چیز دیگری فکر نمی کردم.

چند سال بعد ، سهم شریکم را خریدم و تمام شهربازی را مالک شدم. پولهای بیشتری جمع کردم و تا لوازم بازی مدرن تری برای شهربازی بخرم. در این فکر بودم که بزرگترین شهربازی کشور را داشته باشم.

بیست سال طول کشید تا من صاحب بزرگترین و مدرنترین شهربازی کشور شوم. همه اسباب بازی ها را قبل از دیگران خودم امتحان می کردم. هنوز کودک بودم. فقط به سن پنجاه سالگی رسیده بودم. دوست داشتم اولین کسی باشم که لذت استفاده از آنها را می چشد.

پس از مدتی دیگر اسباب بازی های شهربازی راضیم نمی کرد. رو آوردم به ورزش های هوایی. از پاراگلایدر گرفته تا چتربازی و سقوط آزاد و بانجی جامپینگ. همه را تجربه کردم ، اما هیچکدام از اینها آرامم نمی کرد. مدتی به سفارش یکی از دوستانی که در حقیقت دشمنم بود ، رو آوردم به مجالس شبانه و پارتی های مختلط. در همین مجالس بود که با مواد مخدر آشنا شدم. انواع مواد مخدری که هر کدام هیجان جدیدی برای من بودند. اما هیچ کدام از اینها آرامم نکرد.

الان هفتاد سال از عمرم می گذرد. در این هفتاد سال از انسان بودنم چیزی نفهمیدم. آرامش را در لذت جستجو می کردم ، اما حالا پشیمانم. به آخر خط رسیده ام. هفتاد سال عمر بیهوده من ، برای لذتجویی و تنوع طلبی تلف شد. آرامشی که در این همه هیجان و لذت می جستم ، در جای دیگری بود که من از آن غافل بودم. در زندگی من ، لذت ، اصل اول بود. خدا در زندگی من جایگاهی نداشت. فراموشش کرده بودم. از یاد برده بودم که آرامش حقیقی در دست خداست و برای دست یافتن به آرامش باید به او وصل شد.

من از خدا بریده بودم. همچون تشنه ای در برهوت که به جای آب ، خاک می خورد تا تشنگی اش برطرف شود. حالا هفتاد سال است که خدا همه جور میدان لذتی برای من فراهم کرده است. چقدر صبور است خدا! هفتاد سال لذت را بدون هیچ آرامشی تجربه کردم.

پیرمرد انگار به آخر خط رسیده بود. گمان می کرد خدا او را نمی بخشد. می گفت : بی معرفتی است که هفتاد سال از کسی که همه هستی ات را مدیون او هستی ، بریده باشی. من به جای خدا باشم خودم را نمی بخشم.

پیرمرد ناامید بود. بعد از عمری اصل قرار دادن لذت به هر قیمتی ، حالا گناه یأس بود که او را از رسیدن به آرامش واقعی باز می داشت…

به خودم نگاه می کنم. من هنوز جوانم . چقدر فرصت دارم که به آرامش برسم! چقدر فرصت هست که به خدا و عبودیت او برسم؛ چقدر فرصت هست که بزرگ شوم و آرامش حقیقی را تجربه کنم. مبادا از کسانی باشیم که سال ها زندگی کرده اند و باز هم به آرامشی که می خواستند نرسیدند. با خدا جلو رویم . آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم !!

آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم

چند انشا در مورد آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم

انشای اول :

مقدمه انشاء :

گاهی در شرایطی قرار می گیریم که خود از ماهیت آن بی اطلاع هستیم و در پی آن دست به اعمالی بیهوده می زنیم که تنها منجر به سرگردانی بیشتر ما خواهد شد و هیچ سود یا منفعتی را برایمان به دنبال نخواهد داشت.

تنه انشاء :

در پیچ و تاب زندگی که هر گوشه از آن دنیایی از اتفاقات و خاطره هاست. ما دست به کارهایی می زنیم که به جای رهانیدن از مسله پیش رو ما را بیشتر دور خود می پیچاند. در حالی که جواب یا حل مسئله درست روبه روی ما قرار دارد و ما هیچ و پوچ خود را به آب و آتش می زنیم و حیران و سرگردان می گردیم. درست مثل این مسئله که بیان می دارد آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم.

اینجا بررسی و ریزنگری اجزای پیرامون در حل مسئله به جای کلی نگری و گشتن به دنبال جواب های بسیار سخت ، کفایت می کند. ابتدا در حین مواجه با مشکل یا مسئله پیش رو باید تمام جوانب و راه حل های نزدیک را ارزیابی کرد سپس دست به اعمال و راهکارهای سخت و دور زنید شاید جواب مسئله درست در مقابل شما باشد

و شما تنها از سر بی توجهی به آن دقت نمی کنید یا گاهی در جستجوی ویژگی های منحصر به فردی در خارج از وجود خود هستیم و این ویژگی یا صفت از نظر ما برای دیگران خارق العاده است اما با کمی کنکاش وجود خود در می یابیم که خود ما نیز دارای صفاتی ، برجسته دیگر هستیم.

فقط کافی است به خود اعتماد کرده و متکی به خود باشیم آنگاه در می یابیم که نیاز به دیگران داریم باکه خود هر تشنه ایی را سیراب خواهیم کرد.

نتیجه گیری انشاء :

شناخت خود و خودباوری و دقت به تمام جوانب زندگی اصول های مهمی است که فرد در ابتدای خود تصمیمی باید آن را رعایت و اجرا کند که در آن صورت نه تنها برای خود بلکه برای دیگران هم زندگی را سهل و آسان خواهد کرد.


انشا دوم :

مقدمه :

معنی این ضرب المثل این است که ما همیشه به دنبال داشته هایمان در جای دیگری هستیم و به قول معروف مرغ همسایه غاز است.

بدنه :

ما کشوری هستیم دارای فرهنگ قدیمی و کهن! زمانی که غرب وشرق هیچ بویی ازتمدن نبرده بود ما دارای فرهنگ غنی واصیل بودیم که بسیاری از کشورهای امروزی تحت نفوذ فرهنگ وتمدن ایران واسلامی بودند. دانشمندان بزرگی داشتیم که هنوز جهانیان از افکار واندیشه هاونوشته های آنها استفاده میکنند دانشمندانی مانند ابن سینا و هزاران نفر دیگر… پس چرا با وجود چنین جواهراتی ماباید به دیگران روی آوریم و دنباله روی آنها باشیم؟ چرا ما باید به دنبال بی حجابی باشیم در حالی که حجاب جزئی از فرهنگ ماست !

نتیجه :

به امید روزی که به آنچه داریم افتخار کنیم به دین و فرهنگ و مذهب وارزش هایی که از گذشتگان به یادگار مانده است و برای حفظ آنها هزاران تن جانفشانی کرده اند و احساس تشنگی خود را با افتخار به فرهنگ غنی خود سیراب کنیم و در پی سراب نباشیم که حاصلی جز یاس و ناامیدی برای ما ندارند. به امید آنکه همه ما از آب کوزه خود سیراب شویم.


انشا سوم :

مقدمه :

آب در کوزه وما تشنه لبان میگردیم یار در خانه و ما گرد جهان یگردیم به نام خداوند مهر و ماه خداوند مهربانی که به هر انسانی تواناییهای منحصر به فردی داده است که هر یک مطابق با استعدادهایش است .

بدنه انشا :

بارها این مطلب را شنیده ایم که آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم یار در خانه و ما گرد جهان میگردیم معنی این ضرب المثل این است که مه همیشه به دنبال داشته ها و ریشه هایمان در جای دیگری هستیم و همیشه داشته های دیگران را بهتر از مال خودمان میدانیم به قول معروف مرغ همسایه غاز است . ما کشوری هستیم دارای فرهنگ قدیمی و کهن ، زمانی که غرب وشرق هیچ بویی ازتمدن نبرده بود ما دارای فرهنگ غنی واصیل بودیم کهبسیاری از کشورهای امروزی تحت نفوذ فرهنگ وتمدن ایران واسلامی بودند. دانشمندان بزرگی داشتیم که هنوز جهانیان از افکار واندیشه هاونوشته های آ نها استفاده میکنند دانشمندانی مانند ابن سینا ، خواجه نصیر طوسی ابوریحان بیرونی ، خیام ، رازی و هزاران نفر دیگر… پس چرا با وجود چنین جواهراتی ماباید به دیگران روی آوریم و دنباله روی انها باشیم؟ چرا ما باید به دنبال بی حجابی باشیم در حالی که حجاب جزئی از فرهنگ ماست !چرا باید به دنبال اسراف و تبذیر باشیم؟ چرا باید در پی پارتی هایی باشیم که ریشه در فرهنگ و مذهب ماندارند؟

نتیجه گیری :

به امید روزی که به آنچه داریم افتخار کنیم به دین و فرهنگ و مذهب وارزش هایی که از گذشتگان به یادگار مانده است و برای حفظ آنها هزاران تن جانفشانی کرده اند و احساس تشنگی خود را با افتخار به فرهنگ غنی خود سیراب کنیم و در پی سراب نباشیم که حاصلی جز یاس و ناامیدی برای ما ندارن. به امید آنکه همه ما از آب کوزه خود سیراب شویم.


انشا چهارم :

مقدمه

اینکه هر کدام از ما در بسیاری مواقع ، نیازهایمان را در بیرون از خود جستجو می کنیم ، به دلیل این است که شناخت عمیقی نسبت به درون خود نداریم. چه بسا مفاهیم مهمی مثل آرامش ، خوشبختی و شادی را باید در خود پیدا کنیم ، زیرا هر چقدر در دنیای بیرون به دنبال آن ها بدویم تا زمانی که خود را نشناخته ایم ، راه به جایی نخواهیم برد. در واقع آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم!

بدنه

یکی از تجربیات جالب من در زندگی این است که به دلیل شیوع ویروس کرونا ، زمان زیادی را مجبور شدم در خانه بمانم و اوقاتم را به تنهایی بگذرانم. تا پیش از آن ، هر زمانی که بیکار می شدم و وقت اضافه داشتم به بیرون از خانه می رفتم و اوقات فراغتم را یکسره در کنار دوستان و افراد دیگر می گذراندم. گویی از تنها شدن با خودم هراس داشتم و نمی دانستم باید چه کنم.

واقعیت این است که روزهای اول خیلی سخت گذشت ، مرتب به دوستان و آشنایان تلفن می کردم و یا با گوشی همراهم خودم را سرگرم می کردم ، اما کم کم متوجه پوچی این کار شدم و سعی کردم از تنهایی لذت بیشتری ببرم. سکوت کم کم برایم قابل تحمل و بعد دلپذیر شد. کتاب های نخوانده زیادی داشتم که مطالعه آن ها را شروع کردم. به کارهای مورد علاقه ام یعنی نقاشی و خوشنویسی پرداختم. برای خودم غذاها و نوشیدنی های مورد علاقه ام را درست کردم و خلاصه با خودم حسابی رفیق شدم. در این ایام دیدم نسبت به زندگی ام عوض شد و حالا احساس می کنم چقدر خودم را بیشتر از قبل دوست دارم.

نتیجه

من همیشه در بیرون از خودم و در همصحبتی و ارتباط با دیگران به دنبال توجه ، محبت و تایید می گشتم ، اگر چه هرگز این احساسات را به طور شایسته دریافت نکردم و همیشه احساس بی قراری و پریشانی داشتم. اما دورانی که مجبور به تنهایی شدم باعث شد بفهمم همه این احساسات از درون من نشأت می گیرد. وقتی خودم را بیشتر دوست داشته باشم و از خودم و کارهایی که می کنم بیشتر راضی باشم ، وقتی به خودم بیشتر اهمیت بدهم و خواسته های درونی ام را تشخیص بدهم و در جهت برآورده کردن آن ها تلاش کنم ، احساس آرامش و خوشبختی بیشتری دارم. در نتیجه زمانی که واقعا شادترم و اعتماد به نفس بیشتری دارم ، تاثیر بهتری بر دیگران هم می گذارم و ارتباطم با دنیای بیرون هم بهتر می شود.

بیوگرافی

پیج اینستاگرام نم نمک

این مطلب مفید بود؟
(2 رای)
20%

نظر دادن