باد آورده را باد میبرد
ای آمده با باد ، که با باد برفتی
دیروز نفس بودی و ای داد برفتی
غمگین نیَم از رفتن و هجرانِ تو ای یار
من شاد از آنم که تو دلشاد برفتی
ظلم و ستمت باز فزون کردی و من هیچ نگفتم
با صبر و سکوت ماندم و ، با ناله و فریاد برفتی
گویی چو برفتم به میانِ منو تو فرق نباشد
این فرق نباشد که خرابم ، ولی آباد برفتی؟
گویی به صباحی غمِ عشق ، از دلِ تو رخت ببندد
سالی ست که زنجیرِ غمت کرده اسیرم وتو آزاد برفتی
گفتی که ز یادت بروم ، چون از دیده برفتم
از دیده برفتی ولی از یاد نرفتی