زمینه پیدایش
روزی روزگاری در جنگلی بزرگ حیوانات زیادی در کنار هم زندگی می کردند در آن جنگل هم حیوانات وحشی بودند که حیوانات دیگر را می خوردند و هم حیوانات اهلی که علف و گیاه می خوردند. یکی از این حیوانات گرگ بود که غذایش حیوانات جنگل بود. یک روز گرگ خیلی گرسنه بود ، در حدی که حتی توان دویدن و کشتن حیوانی را نداشت ، فکر کرد با روش های ساده تری هم می توان غذا خورد. رفت و بالای چشمه ایستاد ، تا بتواند خوب حیواناتی که برای نوشیدن آب می آیند را ببیند. گرگ بره کوچکی را دید که به تنهایی آمد تا آب بنوشد.
گرگ از بالای چشمه فریاد زد : آهای! چرا آب را گل آلود می کنی؟ بره به گرگ نگاه کرد و گفت : شما سرچشمه ایستاده اید و آب از زیر پای شما می آید ، ولی من که این پایین هستم آب را گل آلود کرده ام؟ گرگ که منتظر بهانه ای بود ، گفت : همان جا باش تا بیایم پایین و تو را بخورم ، پدرت هم همینطور حاضر جواب بود که مجبور شدم بخورمش. بره از این فرصت استفاده کرد و توانست از دست گرگ فرار کند.