ثبت بیوگرافی در گوگل
ثبت بیوگرافی در ویکی پدیا
تبلیغات

در این مطلب جدید در سال 1403 و سال 2024 ، ضرب المثل گفتم آدم نمی شوی ، نگفتم شاه نمی شوی و داستان و حکایت ضرب المثل گفتم آدم نمی شوی ، نگفتم شاه نمی شوی و داستان واقعی ضرب المثل گفتم آدم نمی شوی ، نگفتم شاه نمی شوی و جریان ضرب المثل گفتم آدم نمی شوی ، نگفتم شاه نمی شوی چیست و کاربرد ضرب المثل گفتم آدم نمی شوی ، نگفتم شاه نمی شوی و ضرب المثل گفتم آدم نمی شوی ، نگفتم شاه نمی شوی کجا استفاده می شود و داستان های پند آموز ضرب المثل در نم نمک.

ریشه ضرب المثل گفتم آدم نمی شوی ، نگفتم شاه نمی شوی

این ضرب المثل در نکوهش کسانی که به مقامات دنیوی رسیده اند ، ولی هیچ بهره ای از انسانیت و اخلاق نبرده اند ، به کار می رود.ضرب المثل گفتم آدم نمی شوی، نگفتم شاه نمی شویضرب المثل گفتم آدم نمی شوی، نگفتم شاه نمی شوی

ضرب المثل گفتم آدم نمی شوی ، نگفتم شاه نمی شوی

زمینه پیدایش ضرب المثل گفتم آدم نمی شوی ، نگفتم شاه نمی شوی

روزی روزگاری ، مردی صاحب اندیشه ، فاضل و دانشمند پسردار شد. این مرد تمام تلاش خود را برای تربیت صحیح پسرش به کار برد ، اما این پسر به جای اینکه مایه دل خوشی پدر باشد ، همیشه مایه سرشکستگی و خجالت او بود.

یک روز پسر نادان با چند مرد دعوایی به راه انداخت ، و زد و خوردی انجام گرفت. افرادی که کتک خورده بودند پیش قاضی شهر رفتند و از او شکایت کردند. قاضی دستور داد پسر را که خیلی جوان بود به همراه پدرش دستگیر کنند و به دادگاه بیاورند.

وقتی مأموران قاضی آنها را دستگیر کردند و به دادگاه آوردند پدر از اعمال پسرش خیلی خجالت زده بود ولی پسرش اصلا از رفتار خود پشیمان نبود. پدر هر جور شده با شاکیان پسرش صحبت کرد و هرکدام را با پرداخت مبلغی پول راضی کرد تا نگذارد پسرش به زندان بیفتد.

پسر که خیلی بی ادب و خودخواه بود به جای تشکر از پدرش ، صدایش را برای پدر بلند کرد و گفت : چه لزومی داشت این همه پول را صرف رضایت آنها کنی. درست است که من آنها را کتک زدم ولی آنها هم مرا کتک زدند و در هر دعوایی یکی کتک می زند و یکی کتک می خورد ، می خواستند دعوا نکنند.

پدر واقعا نمی دانست در برابر این همه گستاخی فرزند بی ادبش چه بگوید. فقط گفت : تو آدم بشو نیستی. حیف از این همه زحمت که من برای تو کشیدم. این حرف به جای تشکر توست.

پسر که منتظر بهانه ای بود تا از پدرش دور شود ، گفت : باشه! من که آدم نمی شوم. پس تو اینقدر خودت را اذیت نکن ، من از پیش تو می روم تا برای همیشه از دست من خلاص شوی.

پدر حرف های پسرش را جدی نگرفت و هیچ چیزی نگفت ولی تصمیم پسر جدی بود. پسر جوان آن شب به خانه برنگشت. او بعد از چند روز وارد یک گروه خرابکار شد. اعضای این گروه عده ای جوان نادان بودند که از نظر فکری به این پسر خیلی شبیه بودند. آنها به هر جا وارد می شدند اموال صاحب خانه را می دزدیدند و دارایی اش را غارت می کردند آنها بعد از مدتی دزدی و غارتگری ثروت فراوانی جمع آوری کردند و روز به روز بر تعداد این گروه آشوبگر اضافه می شد و قدرتشان از قبل بیشتر می شد. تا اینکه یک روز این گروه جوانان آشوبگر تصمیم گرفتند تا وارد قصر پادشاه شوند و با کشتن حاکم خودشان حکومت را در دست بگیرند.

این گروه آنقدر قدرت داشتند که خیلی راحت توانستند وارد قصر شوند و آن را به دست آورند. فرزند مرد دانا که مدت ها بود با این گروه همکاری می کرد و جزو سران و فرماندگان دزدها محسوب می شد. از اولین افرادی بود که وارد قصر شد و توانست به راحتی حاکم را به قتل برساند. گروه راهزنان برای تشکر از قدرت و توانایی پسر مرد دانا که توانسته بود پادشاه را از بین ببرد او را جانشین پادشاه کردند.

مدتی که گذشت گروه راهزنان کنترل تمام امور کشور را در دست گرفتند. تا اینکه یک روز پسر مرد دانا به یاد حرف های پدرش افتاد که همیشه به او می گفت : تو هیچ وقت آدم نمی شوی و با این حرف ها او را سرزنش می کرد. حاکم جدید دستور داد مأموران قصر بروند ، پدرش را پیدا کنند و هرجا بود دست بسته به خدمت پادشاه آورند.

مأموران شاه او را پیدا کردند و با خفت و خواری در حالی که لب و دهان او خونی بود او را به قصر آوردند و در برابر تخت پادشاه که همان پسرش بود رهایش کردند.

مرد دانا باز هم خجالت زده بود و سرش را پایین گرفته بود. ناگهان پادشاه فریاد زد : چرا سرت را پایین گرفتی ، سرت را بالا بیاور و خوب مرا نگاه کن. من همان پسرت هستم که همیشه می گفتی آدم نمی شوی؟ به من نگاه کن و ببین که حالا پادشاه شده ام.

پدر نگاهی به او کرد و گفت : من نگفتم که تو شاه نمی شوی ، گفتم که آدم نمی شوی. تو اگر آدم بودی دستور نمی دادی پدرت را با این وضعیت پیش تو بیاورند تا با او صحبت کنی. تو اگر انسان بودی خودت به دیدن پدرت می آمدی و با عزت و احترام با او برخورد می کردی.

پیامها
  • شرافت و ارزش آدمی به مقام و ثروت نیست.
  • کسب کمالات انسانی به مراتب ، سخت تر از مال و مقام دنیوی است.
ضرب المثل های هم مضمون
  • بزرگی جز به دانایی مپندار.
  • زینت مرد دانش است و هنر ، پول را بار خر هم می کنند.
  • توانگری نه به مال است نزد اهل کمال.
  • خر از جُل اطلس بپوشد ، خر است.
  • سگ را سگی از قلاده کمتر نشود.
  • آدم را به جامه نشناسند.
  • آفتابه اگر از طلا هم باشد ، باز جایش توِیِ خلاست.
  • اگر سبزی ، اگر سرخی بپوشی ، همان کنگر کن و کنگر فروشی.
  • پارسایی به خرقه پوشی نیست.
  • خوردن گندم ، گاو و خر را آدم نمی کند.
  • قَلَندری به درازی مو نیست.
  • کار ، شمشیر می کند نه غلاف.
  • ملایی به عبا و دستار نیست.
  • نه هر که به قامت مِهتر ، به قیمت بهتر.
  • هر کس دو بال غاز به دوش بندد ، فرشته نمی شود.(2)

اشعار هم مضمون

خشم و شهوت جمال حیوان است * علم و حکمت کمال انسان است (سنایی)

مردم ز علم و فضل شرف یابد * نز سیم و زر و از خز طلا رونی (ناصرخسرو)

قارون گرفتمت که شدی در توانگری * سگ نیز با قلاده زرین همان سگ است (سعدی)

اگر آدمی به چشم است و دهان و گوش و بینی * چه میان نقش دیوار و میان آ دمیت (سعدی)

اگر از خرقه کش درویش بودی * رئیس خرقه پوشان میش بودی

بزرگ آن نباشد که شاه و سترگ * بزرگ آن که نزدیک یزدان ، بزرگ (اسدی)

به صورت ، آدمی کرده است نقاش * اگر مردی ، به معنی آدمی باش (پوریای ولی)

تن آدمی شریف است به جای آدمیت * نه همین لباس زیباست نشان آدمیت

صورت زیبای ظاهر هیچ نیست * ای برادر ، سیرت زیبا بیار!(3) (سعدی)

ریشه های قرآنی حدیثی

قرآن کریم : «وَالعَصرِ إِنَ الإِنسَانَ لَفِی خُسرٍ إِلَا الَذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَالِحَاتِ؛ قسم به عصر که همانا انسان در زیان و خسران است مگر کسانی که ایمان آورده و عمل صالح انجام داده اند». (عصر : 1 3)

امام جواد(علیه السلام) : «اَلشَریفُ کُلُ الشَریفِ مَن شَرَفَهُ عِلمُهُ؛ شرافتمند کامل و حقیقی کسی است که دانش او ، شریف و گرامی اش گرداند».(4)

حضرت علی(علیه السلام) : «اِنَمَا الشَرَفُ بِالعَقلِ وَ الاَدَبِ لا بِالمالِ وَ الحَسَبِ؛ همانا شرافت به عقل و ادب است ، نه به مال و نسب».(5)

حضرت علی(علیه السلام) : «اَلمَرءُ بِفِطنَتِهِ لا بِصُورَتِهِ؛ ارزش آدمی به هوش اوست ، نه به شکل و شمایلش».(7)

پی نوشت ها :

1. حسن ذوالفقاری ، داستان های امثال ، تهران ، مازیار ، 1385، چ 2، ص 739.

2. غلامرضا حیدری ابهری ، حکمت نامه پارسیان ، قم ، نشر جمال ، 1385، چ 1، صص 431 435.

3. همان ، صص 431 433.

4. ابوالحسن اربلی ، کشف الغمة ، ترجمه : سید هاشم رسولی محلاتی ، بیروت ، دارالکتاب الاسلامی ، 1401 ه.ق ، چ 1، ج 3، ص 140.

5. مصطفی درایتی ، تصنیف غررالحکم ، قم ، دفتر تبلیغات اسلامی ، چ 1، ح 5109.

6. شیخ طوسی ، امالی طوس ، قم ، موسسه بعثت ، 1414 ه.ق ، چ 1، ص 536.

7. تمیمی آمدی ، غررالحکم و دررالکلم ، ترجمه : سید جلال الدین محدث ، تهران ، دانشگاه تهران ، 1360، چ 3، ح 2167.

بیوگرافی

پیج اینستاگرام نم نمک

این مطلب مفید بود؟
(2 رای)
100%

نظر دادن