ثبت بیوگرافی در گوگل
ثبت بیوگرافی در ویکی پدیا
تبلیغات

در این مطلب جدید در سال 1403 و سال 2024 ، در این مطلب جدید در سال 1403 و سال 2024 ، ضرب المثل ضرب المثل شاه می بخشه شاه قلی نمی بخشه و داستان ضرب المثل ضرب المثل شاه می بخشه شاه قلی نمی بخشه و حکایت ضرب المثل ضرب المثل شاه می بخشه شاه قلی نمی بخشه و ضرب المثل شاه می بخشه شاه قلی نمی بخشه کنایه از چیست و گسترش ضرب المثل ضرب المثل شاه می بخشه شاه قلی نمی بخشه و ضرب المثل شاه و وزیر و جریان ضرب المثل ضرب المثل شاه می بخشه شاه قلی نمی بخشه چیست و کاربرد ضرب المثل ضرب المثل شاه می بخشه شاه قلی نمی بخشه و ضرب المثل ضرب المثل شاه می بخشه شاه قلی نمی بخشه کجا استفاده می شود و داستان پند آموز ضرب المثل ضرب المثل شاه می بخشه شاه قلی نمی بخشه در نم نمک.

کاربرد ضرب المثل ضرب المثل شاه می بخشه شاه قلی نمی بخشه

ضرب المثل شاه می بخشد شیخ علی خان نمی بخشد یا شاه می بخشد شاه قلی نمی بخشد هنگامی که فرد زیردست از بخشش بزرگترش نسبت به دیگران دریغ می کند به کار می رود.ضرب المثل شاه می بخشه شاه قلی نمی بخشهضرب المثل شاه می بخشه شاه قلی نمی بخشه

ضرب المثل ضرب المثل شاه می بخشه شاه قلی نمی بخشه

ریشه ضرب المثل شاه می بخشه شاه قلی نمی بخشه

دوره پادشاهی کریم خان زند دوره رشد و توسعه و آبادانی ایران بود. دوره حکومت کریم خان در ایران تنها دوره ای بود که به جز یک جنگ کوچک در غرب ایران مردم ایران سال ها در آرامش و صلح با هم زندگی کردند.

در دوره کریم خان بیشتر از هر دوره دیگر حق و حقوق مردم ایران رعایت می شد و خزانه مملکت به نفع مردم و نه برای حیف و میل درباریان خرج می شد. کریم خان از ریخت و پاش و خرج های غیرضروری جلوگیری می کرد و دربار او برخلاف سایر پادشاهان جای شعبده بازان ، رقاصان ، نوازندگان و شاعرانی نبود که هر روز به امید پاداش به فکر سرگرم کردن درباریان بودند.

کریم خان وزیری هم داشت به نام شیخ علی زنگنه که از مردان فهیم و دادگر زمان خود به شمار می رفت شیخ علی خان حتی بیشتر از کریم خان مواظب بود تا از خرج های اضافه جلوگیری کند.

یک روز کریم خان و وزیرش مشغول گفتگو در مورد وضعیت زندگی مردم و کسب و کار آنها بودند ، که مردی با لباس های نسبتا کهنه وارد دربار شد. کریم خان گفت : بگو کاری داری؟ مرد تکه کاغذی را نشان داد و گفت : ای وکیل الرعایای مردم ایران! تنها هنری که از دست من برمی آید سرودن شعر است. دیشب در مورد شما سروده ام. امروز آمده ام تا برای شما آن را بخوانم. کریم خان برخلاف همیشه که وقتی را برای شاعران نمی گذاشت دست از کار کشید و گفت : شعرت را بخوان. مرد شاعر شروع کرد شعری را که در ستایش او سروده بود خواند. بعد از اینکه شعر شاعر تمام شد کریم خان گفت خوب بود. شیخ علی هزار سکه طلا به او پاداش بده. شیخ علی به مرد ژنده پوش گفت : برو فردا بیا. امروز با جناب کریم خان مشغول کاریم. شاعر سپاسگزاری کرد و رفت فردای آن روز به دیدن شیخ علی خان آمد تا پاداشی که کریم خان وعده داده بود بگیرد. ولی باز شیخ علی که نمی خواست به دلیل چند بیت شعر هزار سکه طلا به یک نفر بدهد او را با وعده و وعید راهی خانه اش کرد.

چند هفته ای گذشت و مرد که از دست شیخ علی خان و وعده و وعیدهایش خسته شده بود به دیدن کریم خان رفت و گفت : شما به من وعده هزار سکه طلا به عنوان پاداش داده اید ولی هر بار که برای گرفتن پاداشم به قصر می آیم ، شیخ علی مرا با وعده و وعید برمی گرداند. کریم خان لبخندی زد و گفت : این بار که آمدی به شیخ علی بگو کریم خان پاداش مرا دو برابر کرده و دو هزار سکه از او بگیر.

فردای آن روز که شاعر باز به دیدن شیخ علی رفت و دستور جدید کریم خان را برایش گفت : شیخ علی خان که تا آن موقع حاضر نمی شد هزار سکه طلا را بپردازد برایش پرداخت دو هزار سکه سخت تر بود. شیخ علی خان نمی فهمید چرا کریم خان چنین دستوری به او داده. ولی باز هم شروع به وعده و وعید دادن کرد و پاداش مرد شاعر را به تأخیر انداخت.

چند ماهی گذشت. شاعر که دیگر طاقتش تمام شده بود یکبار دیگر به دیدن شیخ علی خان رفت و وقتی دید وزیر کریم خان به دنبال بهانه ای است که دوباره او را برگرداند. پیش دستی کرد و شروع کرد به داد و بیداد و گفت : این چه وضعی است؟ شاه می بخشد. شیخ علی خان نمی بخشد؟ مگر در حضور خودت کریم خان به من پاداش نداد چرا برای پرداخت این پاداش اینقدر من را اذیت می کنی؟

صدای دادوبیداد آنها در قصر پیچید و به گوش کریم خان رسید. کریم خان خود را به آنها رساند و پرسید : چه شده چرا با هم دعوا می کنید؟

وقتی شاعر قضیه را برای او بازگو کرد ، کریم خان گفت : تو ناراحت نباش برو ساعتی دیگر بیا و پنج هزار سکه طلا از خود من بگیر.

شاعر که این را شنید راضی شد و رفت ، شیخ علی خان رو به کریم خان کرد و گفت : جناب حاکم مگر شما وکیل الرعایای مردم نیستید؟ من خیالم راحت بود که در دربار عادل ترین حاکم ایرانی خدمت می کنم. این چه حکمی است که شما صادر کرده اید؟ در برابر چند بیت شعر پنج هزار سکه طلا پاداش می دهید.

کریم خان لبخندی زد و گفت : چرا فکر می کنی من به فکر خزانه و اموال مردم نیستم؟ تو دیدی که این مرد شاعر حتی لباس هایش قدیمی و کهنه است؟ دیدی خودش گفت : چندین فرزند دارد؟ و هنری هم جز گفتن شعر ندارد؟ من می خواستم با دادن این سکه های طلا به این مرد ، او را تشویق کنم تا برای زن و فرزندش خانه و کاشانه ای بسازد. گفتم بهتر است مقداری از پول های راکد مانده را به شاعر بدهم هم برای خود سرپناهی سازد هم با این پول گروهی کارگر و بنا برای ساخت خانه به سر کار می روند. هم این خانه او نیاز به فرش و ظرف بقیه وسایل دارد که با این پول آنها هم سرکار می روند و کلی گردش پول در این میان ایجاد می شود در ضمن خانواده های این افراد هم از این پول بهره مند می شوند.

بعد از شنیدن این حرف ها شیخ علی خان پنج هزار سکه طلا از خزانه آورد و به کریم خان داد تا به آن مرد بدهد.

بیوگرافی

پیج اینستاگرام نم نمک

این مطلب مفید بود؟
(0 رای)
0%

نظر دادن