ثبت بیوگرافی در گوگل
ثبت بیوگرافی در ویکی پدیا
تبلیغات

در این مطلب جدید در سال 1404 و سال 2025 ، ضرب المثل شده ملانصرالدین ، الاغی را که سوار شده ، حساب نمی کند و ضرب المثل ملانصرالدین و خرش و الاغی را که سوار شده و حکایت های ملانصرالدین و زنش در نم نمک.

کاربرد ضرب المثل شده ملانصرالدین الاغی را که سوار شده حساب نمی کند

ضرب المثل شده ملانصرالدین ، الاغی را که سوار شده ، حساب نمی کند در مورد افراد بی سواد و نادان بکار می رود.شده ملانصرالدین الاغی را که سوار شده حساب نمی کند!شده ملانصرالدین الاغی را که سوار شده حساب نمی کند!

ضرب المثل شده ملانصرالدین الاغی را که سوار شده حساب نمی کند

ریشه ضرب المثل

روزی روزگاری ، ملانصرالدین معروف که همه با شخصیت خاصش آشنا هستند مدتی در یک روستا ساکن بود ، ملا با زحمت و تلاش صاحب خانه و زندگی ، زمین کشاورزی و دامپروری مختصری شده بود. ملانصرالدین یک سال بعد از اینکه گندم هایش را درو کرد ، شروع به جمع آوری و علوفه ای برای حیوانات خودش کاشته بود کرد و یک هفته ای هم مشغول جمع آوری و بسته بندی علوفه ها بود. وقتی کارش تمام شد با کوهی علوفه مواجه شد که باید به طویله خود می برد و برای زمستان در آنجا انبار می کرد. ملا نگاهی به الاغ پیر و لاغر خود انداخت ، با خود گفت : این حیوان باید با چند روز رفت و آمد دائم این همه علوفه را به طویله برساند و ممکن است در اثر این کار از بین برود ، باید به فکر راه چاره ای باشم.

فردای آن روز ملا به سراغ چند نفر از همسایه های خود رفت و از آنها خواست یک روز الاغ خود را به قرض بدهند. بعد از آن ملانصرالدین با پنج الاغ همسایه هایش و یک الاغ خودش که بر آن سوار شده بود به راه افتاد.

ضرب المثل شده ملانصرالدین الاغی را که سوار شده حساب نمی کند

وقتی از روستا خارج شد یکبار دیگر الاغ ها را شمرد تا مطمئن شود حیوانات به بیراه نرفته اند. شمرد ، یک ، دو ، سه ، چهار ، پنج و… تمام شد ، الاغی برای شمردن نبود و ملا بسیار ترسید. حالا وسط کوهستان الاغ را از کجا پیدا کنم؟ اگر پیدا نشد ، جواب صاحبش را چه بدهم؟ ملانصرالدین دیگر توان حرکت نداشت ، قدم از قدم برنداشت. همانجا ایستاد تا فکر کند. هرچه فکر کرد چیزی به ذهن خاصش نرسید.

عاقبت یکی از اهالی روستا که از سرزمین اش به روستا برمی گشت ، ملانصرالدین را دید که رنگ پریده و مستأصل با چند الاغ در راه ایستاده گفت : سلام! ملا که تازه متوجه حضور مرد کشاورز شد جواب سلامش را داد! مرد که حال ملا را دید ، گفت : ملا اتفاقی افتاده می خواهی کمکت کنم؟ ملانصرالدین با بی حوصلگی گفت : یکی از الاغ ها گم شده؟ مرد کشاورز خندید و گفت : خوب! من فکر کردم که چه شده؟ مگر کجا می تواند برود ، بگو چند تا الاغ بوده؟ ملانصرالدین که امید تازه ای گرفته بود که یک نفر به او کمک خواهد کرد. گفت : شش تا و کشاورز شمرد یک ، دو ، سه ، چهار ، پنج و… دیدی راست می گویم یکی نیست. ملا دو بار دیگر حیوان ها را شمرد و گفت : دیدی پنج الاغ هست؟

مرد کشاورز نگاهی تمسخرآمیز به ملا کرد و گفت : ملا از الاغ بیا پایین ، و بعد الاغها را بشمار! ملا باز شمرد. یک ، دو ، سه ، چهار ، پنج ، شش چی شد؟ دوباره شمرد بله شش تا بود. و با تعجب مرد کشاورز را نگاه کرد! مرد گفت : ملا شما الاغی را که بر رویش سوار بودی را به حساب نیاوردی؟ بیا با هم برویم الاغ ها را بار بزنیم و تا شب نشده به روستا بازگردیم.

بیوگرافی

این مطلب مفید بود؟
(1 رای)
100%

نظر دادن