ثبت بیوگرافی در گوگل
ثبت بیوگرافی در ویکی پدیا
تبلیغات

در این مطلب جدید در سال 1403 و سال 2024 ، ضرب المثل از این ستون تا آن ستون فرج است و داستان ضرب المثل از این ستون تا آن ستون فرج است و حکایت ضرب المثل از این ستون تا آن ستون فرج است و از این ستون تا آن ستون فرج است کنایه از چیست و گسترش ضرب المثل از این ستون تا آن ستون فرج است و داستان واقعی ضرب المثل از این ستون تا آن ستون فرج است و جریان ضرب المثل از این ستون تا آن ستون فرج است چیست و کاربرد ضرب المثل از این ستون تا آن ستون فرج است و ضرب المثل از این ستون تا آن ستون فرج است کجا استفاده می شود و داستان پند آموز ضرب المثل از این ستون تا آن ستون فرج است در نم نمک.

کاربرد ضرب المثل از این ستون تا آن ستون فرج است

ضرب المثل از این ستون تا آن ستون فرج است برای امید دادن به کسانی به کار می رود که کاملا ناامید هستند.ضرب المثل از این ستون تا آن ستون فرج است + معنی و کاربردضرب المثل از این ستون تا آن ستون فرج است + معنی و کاربرد

ضرب المثل از این ستون تا آن ستون فرج است

زمینه پیدایش ضرب المثل از این ستون تا آن ستون فرج است

در شهری دور ، قاضی شهر در دادگاه جوانی را برحسب شواهد و مدارک گناهکار تشخیص داد و حکم قصاص را صادر کرد. روز اجرای حکم که فرا رسید ، او را بر بالای سکویی در میدان شهر به ستونی بستند تا تیربارانش کنند. قبل از اینکه حکم اجرا شود ، جوان گناهکار خواست تا آخرین خواسته خود را طلب کند. حاکم اجازه داد و مرد جوان گفت : من در این شهر غریبم ، سه روز به من مهلت دهید ، به شهر خودم بروم. از مادرم خداحافظی کنم و برای آخرین بار خانواده ام را ببینم و دوباره به این شهر بازگردم ، آن موقع آماده ام برای اجرای حکم شما. حاکم گفت : باید شخصی ضمانت تو را بکند ، محکوم رو کرد به جمعیت قابل توجهی که در میدان شهر جمع شده بودند و گفت : ای مردم ، من در این شهر غریبم ، می خواهم سه روز کسی ضمانت مرا نزد حاکم بکند تا من به شهر خودم بروم از خانواده ام خداحافظی کنم و بازگردم. آیا در میان شما کسی هست که قبول کند و ضامن من بشود.

ضرب المثل از این ستون تا آن ستون فرج است

ابتدا همه در سکوت فرو رفتند ولی بعد از چند لحظه شخصی جلو آمد و قبول کرد که ضامن جوان گناهکار شود. حاکم رو به مرد داوطلب کرد و گفت : اگر تو ضامن این جوان شوی و او بعد از سه روز مهلت بازنگردد ما تو را تیرباران خواهیم کرد. مرد قبول کرد. ضامن را زندانی کردند و مرد محکوم همان موقع رفت تا سه روز بعد همان موقع بازگردد.

روز موعود فرا رسید و محکوم در وقت مقرر نیامد. مرد ضامن را آوردند و به ستون بستند تا تیربارانش کنند. همه مردم شهر در میدان شهر جمع شده بودند و شاهد این محاکمه بودند. مرد گفت : خواهشی دارم ، مرا از این ستون باز کنید و به آن ستون ببندید. حاکم توجهی به خواهش او نکرد. ولی مردم همه با هم شروع به التماس و خواهش کردند خواسته او کمترین کاری است که در حق این جوان فداکار می توان انجام داد. او را به ستون دیگری ببندید. حاکم دستور داد : مرد ضامن را باز کنند و به ستون دیگر ببندند. در حین انجام این کار یک نفر از دور دیده شد که نزدیک می آمد و فریاد می زد : ای مردم ، دست نگه دارید ، آمدم آمدم. فرد محکوم می دوید تا خود را به میدان شهر برساند. آن وقت مرد ضامن را باز کردند و خواستند محکوم را به ستون ببندند. حاکم که این وفای به عهد و خوش قولی جوان محکوم را دید او را بخشید و در واقع از این ستون به آن ستون فرج شد.

بیوگرافی

پیج اینستاگرام نم نمک

این مطلب مفید بود؟
(2 رای)
100%

نظر دادن