ثبت بیوگرافی در گوگل
ثبت بیوگرافی در ویکی پدیا
تبلیغات

در این مطلب جدید در سال 1403 و سال 2024 ، ضرب المثل نوش دارو بعد از مرگ سهراب زمانی به کار می رود که فردی در اثر نادانی عمل اشتباهی را انجام داده و درصدد برمی آید تا اشتباهش را جبران نماید.

ریشه ضرب المثل

در زمان پادشاهی کیکاووس بر ایران ، پهلوانی بزرگ به نام رستم در ایران زندگی می کرد. فرزندان رستم آنقدر پرقدرت و زورمند بودند که مایه افتخار ایرانیان می شدند. او در چند جنگ میان ایرانیان و تورانیان توانسته بود آنها را شکست دهد و به پیروزی برسد و پیروزیهای پی در پی رستم باعث محبوبیت بیشترش در میان مردم ایران شده بود.ضرب المثل نوش دارو بعد از مرگ سهرابضرب المثل نوش دارو بعد از مرگ سهراب

رستم به عنوان یک فرمانده قدرتمند در دربار کیکاووس به شمار می رفت او بارها یک تنه توانسته بود از وقوع یک جنگ و خونریزی شدید جلوگیری کند.

در یکی از برخوردهایی که میان ایرانیان و تورانیان درگرفت ، رستم به راحتی چند نفر از قدرتمندان تورانی را شکست داد. و بعد از این جنگ با یک دختر تورانی به نام تهمینه ازدواج کرد. ثمره این ازدواج فرزندی بود که هنوز به دنیا نیامده به رستم خبر رسید ، باید هرچه زودتر خود را به پایتخت ایران برساند. رستم خواست همسرش را به ایران آورد. ولی تهمینه که یک تورانی بود حاضر نشد به ایران بیاید. رستم مجبور شد بازوبند پهلوانی خود را به همسرش بدهد و گفت : این نشان من است و از تو می خواهم که اگر صاحب فرزند پسری شدیم. این بازوبند را به او بدهی تا به ایران بیاید تا من با این نشان بتوانم او را بشناسم.

فرزند تهمینه چند ماه بعد به دنیا آمد. خداوند به او یک پسر هدیه کرد. تهمینه اسم فرزندش را سهراب گذاشت و تمام تلاش خود را به کار گرفت تا پسرش تمام فنون و مهارت های جنگی مثل شمشیرزنی و اسب سواری و غیره… را بیاموزد.

زمانی که سهراب به جوان نیرومند و پرقدرتی تبدیل شد. یک روز مادرش به او گفت : پسرم تو فرزند رستم پهلوان پرآوازه ایرانی هستی. حالا که تو جوان قدرتمندی شده ای بهتر است نشان قدرت پدرت را بر بازویت ببندی و به ایران بروی و خودت را به پدرت معرفی کنی.

سهراب که نمی توانست مادرش که این همه سال زحمت بزرگ کردن او را کشیده بود تنها بگذارد. نشان را از مادرش گرفت و گفت : حالا که نه ولی در یک فرصت مناسب حتما به دیدن پدرم خواهم رفت. بعد از مدتی سهراب که جوان قدرتمندی بود توانست خود را به پادشاه توران نشان دهد و وارد سپاه تورانیان گردد.

سهراب در این سال ها آوازه دلاوری های رستم را می شنید. و دوست داشت از نزدیک توانایی جنگی پدرش را ببیند. تا اینکه جنگی دوباره میان ایرانیان و تورانیان درگرفت و سپاهی از قدرتمندان دو کشور در مقابل یکدیگر قرار گرفتند. بعد از چند روز جنگ هر دو سپاه فرماندگان جنگاوری را از دست دادند. تا اینکه نوبت به فرمانده سپاه ایران رستم و فرمانده سپاه توران سهراب شد که در برابر هم قرار بگیرند. نتیجه این جنگ برای هر دو کشور خیلی مهم بود تعداد زیادی از هر دو سپاه برای دیدن این مبارزه جمع شده بودند.

در ابتدای نبرد سهراب جوان تورانی توانست رستم را به زمین بزند. آن وقت از رستم پرسید : پهلوان تو رستمی؟ رستم نمی خواست بپذیرد که رستم پهلوان نامدار ایرانی توسط جوانی کم سن و سال شکست خورده ، به همین دلیل گفت : نه من رستم نیستم. سهراب گفت : من هرگز با رستم نمی توانم بجنگم.

سهراب که فکر می کرد با یک پهلوان دیگر ایرانی روبه رو است ، دوباره خواست به طرف رستم هجوم بیاورد که این بار خنجر رستم به پهلوی سهراب فرو رفت. با این ضربه خون زیادی از پهلوی سهراب فرو ریخت. سهراب فهمید که مرگش نزدیک است. به همین دلیل رو به رستم گفت : من سهراب فرزند رستم هستم. پدرم اگر بفهمد تو مرا کشته ای انتقام خون مرا از تو خواهد گرفت. رستم بسیار ناراحت شد و گفت : چه نشانه ای داری که ثابت کنی تو فرزند رستمی؟

سهراب که دیگر توانی برای حرکت نداشت به سختی نشانه پهلوانی پدرش را که مادرش تهمینه بر بازویش بسته بود نشان داد و گفت : این نشان ثابت می کند که من فرزند رستمم. رستم شروع کرد به گریه کردن و تازه فهمید که چه کار اشتباهی کرده و فرزندی که سال ها منتظر بود تا ببیند ، نادانسته مجروح کرده بود و نزدیک بود که در اثر این جراحت فرزندش بمیرد.

رستم می خواست قبل از اینکه سهراب جان بدهد کاری کند. یکی از سواران ایرانی را صدا کرد و به او گفت : سریع به قصر کیکاووس برو و هرچه زودتر مقداری نوش دارو از او بگیر و برایم بیاور. رستم گفت : به کیکاووس بگو رستم به اشتباه فرزندش را مجروح کرده و نوش دارو می خواهد تا جان فرزندش را نجات دهد.

سوار با سرعت زیادی به حرکت درآمد تا خود را به قصر کیکاووس رساند. ماجرایی که پیش آمده بود برای کیکاووس تعریف کرد. کیکاووس می خواست خیلی زود مقداری نوش دارو به او بدهد تا به رستم برساند و فرزندش را نجات دهد. ولی یکی از وزیران کیکاووس به او گفت : تو نباید این کار را بکنی! رستم پهلوان نامدار ایرانی است و سهراب پهلوان نامدار تورانی اگر این دو نفر با هم متحد شوند ، این توان را دارند که تاج و تخت تو را از بین ببرند و حکومت جدیدی تشکیل بدهند.

کیکاووس با شنیدن حرف های وزیرش نمی خواست نوش دارو برای رستم بفرستد. ولی می ترسید این کار او باعث ناراحتی رستم شود و او از دربار ایران جدا گردد. کیکاووس دارو را بعد از دو روز به سوار داد تا برای رستم ببرد.

سهراب چند ساعت بعد از حرکت سوار در اثر خون زیادی که از او رفته بود از دنیا رفت و فردای آن روز رستم فرزندش را به خاک سپرد. بعد از چند روز سوار از راه رسید و نوش دارو را به رستم تقدیم کرد. رستم در حالی که گریه می کرد گفت : نوش دارو بعد از مرگ سهراب و سوار فهمید که آنقدر دیر آمده تا سهراب مرده.

بیوگرافی

پیج اینستاگرام نم نمک

این مطلب مفید بود؟
(3 رای)
80%

نظر دادن