ثبت بیوگرافی در گوگل
ثبت بیوگرافی در ویکی پدیا
تبلیغات

در این مطلب جدید در سال 1403 و سال 2024 ، داستان کوتاه در مورد صدای پرندگان و قصه کوتاه در مورد صدای پرندگان و یک داستان کوتاه در مورد زندگی پرندگان و متن کوتاه در مورد صدای پرندگان و انشا در مورد صدای پرندگان و متن در مورد صدای گنجشک و داستان کوتاه دو پرنده و انشا در مورد صدای پرندگان کلاس پنجم و انشا در مورد صدای بلبل و داستان پرندگان در نم نمک.

داستان و قصه کوتاه در مورد صدای پرندگان

در باغ بزرگی پرندگان زیادی زندگی می کردند. آن ها در باغ زندگی می کردند و آواز می خواندند. در فصل بهار وقتی درختان پر از شکوفه های رنگارنگ می شدند ، پرنده ها با شادی به پرواز درمی آمدند و روی شاخه های درختان می نشستند و زیباتر از همیشه ، آواز می خواندند.داستان کوتاه در مورد صدای پرندگانداستان کوتاه در مورد صدای پرندگان

داستان و قصه کوتاه در مورد صدای پرندگان

در این باغ بلبلی بود که صدایش از صدای تمام پرنده ها زیباتر بود. وقتی آواز می خواند ، همه ساکت می شدند تا صدای او را بشنوند. تمام حیوانات و آدم هایی که در باغ بودند ، بلبل و صدایش را دوست داشتند. بلبل که می دانست خوش آوازترین پرنده این باغ است ، مغرور شده بود. او به کسانی که با اشتیاق به صدایش گوش می دادند بی اعتنایی می کرد و حاضر نبود با هیچ کدام از آن ها دوست باشد.

یک روز وقتی دید پرنده ها ساکت شده اند تا صدای او را بشنوند ، با خودش گفت : «چرا این پرنده ها از صدای من لذت می برند؟ من دلم نمی خواهد کسی آوازم را بشنود. دوست دارم در این باغ تنها باشم. کاش هیچ آدم و حیوان و پرنده ای در باغ نبود و من اینجا تنها بودم.»

ناگهان پری زیبایی جلوی او ظاهر شد. موهای پری بلند و طلایی و چشمان او سبز و درخشان و لب هایش به سرخی گل سرخ بودند. پیراهن آبی رنگی بر تن و چوب بلندی در دست داشت و با بال های کوچکش به آرامی پرواز می کرد. پری مقابل بلبل ایستاد و گفت : «بلبل خوش صدا ، من پری آرزوها هستم. آمده ام تو را به آرزویت برسانم. بگو چه آرزویی داری.» بلبل با خوشحالی گفت : «من آرزو دارم تنها پرنده این باغ باشم. دلم نمی خواهد هیچ انسان ، حیوان یا پرنده ای صدای مرا بشنود.»

پری با لبخند چوبش را تکان داد. ناگهان تمام پرنده ها و حیوانات توی باغ ناپدید شدند. باغ کاملاً ساکت و بی صدا شد. فقط بلبل بود و درختان و گل ها و گیاهان. بلبل با شادی به پرواز درآمد. از شاخه ای به شاخه ای پرید و آواز خواند اما هیچ کس آنجا نبود تا به او آفرین بگوید و از صدایش لذت ببرد. بلبل خیلی خوشحال بود. مدتی پرواز کرد و آواز خواند؛ اما همین که ساکت می شد ، از سکوت باغ به وحشت می افتاد.

باغ بدون وجود بقیه پرندگان خیلی ساکت و بی روح بود. بلبل کم کم دل تنگ شد و حوصله اش سر رفت. با خودش گفت : «کاش چنین آرزویی نکرده بودم. کاش پری آرزوها بیاید و همه چیز را به شکل اولش برگرداند!» او فریاد زد : «آهای پری آرزوها کجایی؟ بیا من می خواهم که باغ مثل گذشته پر از سروصدای پرنده ها بشود. اینجا فقط سکوت است و من این سکوت را دوست ندارم!»

داستان و قصه کوتاه در مورد صدای پرندگان

پری آرزوها لبخند بر لب ، جلوی او ظاهر شد و چوبش را تکان داد. در یک چشم برهم زدن ، تمام پرنده ها در باغ ظاهر شدند و به نغمه خوانی پرداختند. حیواناتی که در باغ رفت وآمد می کردند ، به حرکت درآمدند. باغبانی که به گل ها و گیاهان رسیدگی می کرد کارش را شروع کرد. بلبل روی شاخه ای نشست و به صدای باغ گوش داد. پرنده ها با شادمانی چهچه می زدند و نغمه خوانی می کردند. بلبل با خودش گفت : «غرور و حسادت باعث شده بود نتوانم به صدای دوستانم گوش کنم و از آوازشان لذت ببرم. حالا می فهمم که اشتباه می کردم. این باغ با صدای همه پرنده ها پر از شورونشاط می شود و بدون آن ها صفا ندارد.»

آن وقت او هم آواز خواند و صدای قشنگش در باغ پیچید و دل ها را شاد کرد.

بیوگرافی

پیج اینستاگرام نم نمک

این مطلب مفید بود؟
(0 رای)
0%

نظر دادن