ثبت بیوگرافی در گوگل
ثبت بیوگرافی در ویکی پدیا
تبلیغات

در این مطلب جدید در سال 1403 و سال 2024 ، ضرب المثل پهلوان پنبه در مورد افرادی است که خود را بزرگتر از آنچه هستند جلوه می دهند.

زمینه پیدایش

در دورانی که اصول پهلوانی و مردانگی در میان مردم رواج داشت رسم بر این بود که یک مرد قوی و زورمند به عنوان پهلوان شهر انتخاب می شد. البته وقتی که آن مرد با تمام مردان قوی شهر کشتی گرفته بود و همه آنها را بنابر اصول مروت و مردانگی شکست داده بود و مقام پهلوانی او تا زمانی پابرجا بود که مردی قوی تر از او می توانست در کشتی آن مرد را شکست دهد.ضرب المثل پهلوان پنبهضرب المثل پهلوان پنبه

پهلوان شهر بودن امتیازهای دیگری هم داشت. به طور مثال پهلوان شهر به شدت مورد احترام و علاقه مردم شهر بود و این جذابیت ها باعث شده بود که جوانی درشت هیکل و قوی اندام که فکر می کرد کشتی و پهلوانی فقط زور بازو و توان زانو است هوس کند تا با پهلوان شهر درافتد.

این جوان مدتها خوب غذا خورد و کارهای سخت و طاقت فرسایی انجام داد تا بازوان قوی و محکمی داشته باشد با هم سن و سال های خود بارها کشتی گرفته بود و توانسته بود همه آنها را شکست دهد. این موفقیت ها روز به روز علاقه او را برای رویارویی با پهلوان شهر بیشتر و بیشتر می کرد.

تا اینکه یک روز جارچیان در شهر جار زدند که پهلوان اعلام کرده فردا به میدان مسابقه می آید تا با هرکس که فکر می کند می تواند حریف او باشد کشتی بگیرد. پسر جوان که به زور بازویش خیلی مغرور شده بود اول از همه رفت و برای کشتی اعلام آمادگی کرد. پسر جوان با خود فکر می کرد که اگر فردا بتواند پهلوان شهر را شکست دهد می شود جوانترین پهلوانی که شهر تا آن موقع داشته خواهد بود و سالیان سال مورد توجه و احترام مردم قرار می گیرد.

مرد جوان آن شب از ذوقش تا صبح نخوابید و صبح زود بیدار شد مادرش برایش صبحانه کاملی ترتیب داده بود. جوانک صبحانه اش را خورد و راهی میدان اصلی شهر شد.

مردم زیادی در میدان اصلی جمع شده بودند و همه آمده بودند ببینند این مرد جوان و بی نام و نشان کیست که اول از همه اعلام کرده می خواهد به مبارزه با پهلوان برود. پهلوان آمد و هر دو مرد وارد گود مسابقه شدند. ورزشکار جوان که به توانایی هایش خیلی مطمئن بود. برای شروع مسابقه لحظه شماری می کرد. با اعلام داور کشتی بین دو مرد قوی هیکل آغاز شد.

ابتدای مسابقه جوان خوب عمل کرد و موفق شد. خودی در برابر پهلوان نشان دهد. دو مرد از نظر هیکل و بازوها به هم شبیه بودند ولی تجربه پهلوان خیلی بالا بود. او در ابتدای کشتی گذاشت تا جوان خودی نشان دهد و هرچه توان دارد بیرون بریزد. پهلوان هم می خواست قدرت و تیزهوشی او را سنجد ، در نیمه های کشتی بود که دیگر جوان خسته شد و نفسش به شماره افتاد. این موقع بود که پهلوان از فنون کشتی و تجربه اش استفاده کرد و در یک لحظه توانست پشت جوان را با زمین آشنا کند و به اصطلاح پهلوانان پشتش را به خاک بمالد.

این اتفاقات اینقدر سریع افتاد که اصلا جوان متوجه نشد چه طوری شکست خورد؟ ورزشکار جوان که با آن همه ادعا به این راحتی باخته بود سرش را پایین گرفت و خجالت زده ، یواش یواش از کنار میدان گذشت و به طرف خانه اش به راه افتاد.

مادرش که در خانه منتظر برگشتن او و شنیدن نتیجه مسابقه بود تا پسرش در را باز کرد و وارد شد. جلو رفت و با خوشحالی پرسید چه شد؟ پهلوان شهر شدی؟ جوان که خیلی عصبانی و ناراحت بود با شنیدن حرف های مادرش ناراحت تر شد و چون زورش به کس دیگری نمی رسید به طرف مادرش رفت و پیرزن را بلند کرد و او را بالای سرش برد و چرخاند بعد محکم به زمین کوبید. در اثر این ضربه و برخورد محکم مادرش به زمین سر و ستون مهره های پیرزن شکست و خون روی زمین جاری شد. بله جوان که طاقت یک شکست را نداشت ، از شدت عصبانیت تمام قدرتش را به مادرش نشان داد و پیرزن را در جا کُشت.

مردم شهر با شنیدن خبر مرگ پیرزن که توسط پسرش به این شکل کشته شده ، به پسر جوان گفتند به تو به جای لقب پهلوان پهلوانان باید لقب پهلوان پنبه می دادند. که همه توان و زورت را به مادرت نشان دادی.

بیوگرافی

پیج اینستاگرام نم نمک

این مطلب مفید بود؟
(6 رای)
60%

نظر دادن