جملات و دلتنگی های نادر ابراهیمی به همراه سخنان زیبا و عاشقانه
سخنان و جملات نادر ابراهیمی سخنان و جملات زیبای نادر ابراهیمی داستان نویس معاصر ایرانی را در ادامه می خوانید.
هر آشنایی تازه ، اندوهی تازه است... مگذارید که نام شما را بدانند و به نام بخوانندتان. هر سلام ، سرآغاز دردناک یک خداحافظی است .
♥♥♥
سخن عاشقانه گفتن دلیل عشق نیست...عاشق کم است سخن عاشقانه فراوان... عشق عادت نیست ، عادت همه چیز را ویران می کند از جمله عظمت دوست داشتن را...از شباهت به تکرار می رسیم ، از تکرار به عادت ، از عادت به بیهودگی از بیهودگی به خستگی و نفرت
♥♥♥
به یاد داشته باش که یک مرد ، عشق را پاس می دارد ، یک مرد هر چه را که می تواند به قربان گاهِ عشق می آورد ، آن چه فدا کردنی ست فدا می کند ، آن چه شکستنی ست می شکند و آن چه را تحمل سوز است تحمل می کند ، اما هرگز به منزل گاهِ دوست داشتن به گدایی نمی رود.
♥♥♥
بانوی بزرگوار من!
به راستی که چه در مانده اند آنها که چشم تنگشان را به پنجره های روشن و آفتابگیر کلبه های کوچک دیگران دوخته اند...
و چقدر خوب است که ما (تو و من) هرگز خوشبختی را در خانه همسایه جستجو نکره ایم.
♥♥♥
عشق ، از خودخواهی ها و خود پرستی ها گذشتن است اما ، این سخن به معنای تبدیل شدن به دیگری نیست.
♥♥♥
من هرگز نخواستم از عشق افسانه ای بیافرینم ، باورکن
من می خواستم که با دوست داشتن زندگی کنم-کودکانه و ساده و روستایی
من هرگز نمی خواستم از عشق برجی بیافرینم ، مه آلود و غمناک با پنجره های مسدود و تاریک.
♥♥♥
هم سفر بودن و هم هدف بودن ، ابدا به معنی شبیه بودن و شبیه شدن نیست و شبیه شدن دال بر کمال نیست بل دلیل توقف است.
♥♥♥
دو نفر که عاشق اند و عشق آن ها را به وحدتی عاطفی رسانده است؛ واجب نیست که هر دو صدای کبک ، درخت نارون ، حجاب برفی قله علم کوه ، رنگ سرخ و بشقاب سفالی را دوست داشته باشند. اگر چنین حالتی پیش بیاید ، باید گفت که یا عاشق زائد است یا معشوق. یکی کافیست.
♥♥♥
همسرم ! در این راه طولانی - که ما بی خبریم و چون باد می گذرد ، بگذار خرده اختلاف هایمان با هم باقی بماند. خواهش می کنم! مخواه که یکی شویم ، مطلقا یکی.
مخواه که هر چه تو دوست داری ، من همان را ، به همان شدت دوست داشته باشم و هر چه من دوست دارم ، به همان گونه مورد دوست داشتن تو نیز باشد.
♥♥♥
می توان به سوی رهایی گریخت؛ اما بازگشت ما به اسارت نابخشودنی است.
♥♥♥
عزیز من! (همسرم)
خوشبختی ، نامه یی نیست که یکروز ، نامه رسانی ، زنگ در خانه ات را بزند و آن را به دستهای منتظر تو بسپارد. خوشبختی ، ساختن عروسک کوچکی ست از یک تکه خمیر نرم شکل پذیر... به همین سادگی ، به خدا به همین سادگی؛ اما یادت باشد که جنس آن خمیر باید از عشق و ایمان باشد نه از هیچ چیز دیگر...
خوشبختی را در چنان هاله یی از رمز و راز ، لوازم و شرایط ، اصول و قوانین پیچیده ادراک ناپذیر فرو نبریم که خود نیز در شناختنش شویم...
خوشبختی ، همین عطر محو و مختصر تفاهم است که در سرای تو پیچیده است...
♥♥♥
چرا قضاوت های دیگران در باب رفتار ، کردار و گفتار ما ، تو را تا این حد مضطرب و افسرده می کند.......
♥♥♥
کودکان دوامِ محدود ِ شادی هایشان را باور نمی کنند. آن ها به لحظه های سنگین ندامت نمی اندیشند. برای کودکان مرگ سوغاتی ست که تنها به پدربزرگ ها و مادربزرگ ها می رسد.
♥♥♥
دلم می خواست سیاستمدار بشوم ، یک سیاستمدار واقعی ؛ سیاستمداری که به مردم راست بگوید و به خاطر آزادی همانقدر بجنگد که به خاطر رفاه ، به خاطر وطن همانقدر که به خاطر اعتقاد . افسوس اما که دیگر گذشته است و تابوتم را بر سر دست می برند .
♥♥♥
هرگز به این فکر نکن که در برابر فاجعه ای که هنوز اتفاق نیفتاده ، چگونه عزا بگیری .
♥♥♥
نمی شود که بهار از تو سبز تر باشد
گل از تو گلگون تر
امید از تو شیرین تر .
نمی شود ، پاییز
فضای نم نمک جنگلی اش
برگ های خسته زردش
غمگین تر از نگاه تو باشد .
...
نمی شود که بهار از تو سبز تر باشد ...
و صدای عابر پیری که آب می خواهد
به عمق یک سلام تو باشد .
♥♥♥
شهرها را مطلقا نمی توان به کوه و کوهستان تبدیل کرد ، اما کوه و کوهستان را به آسانی می توانند به شهر مبدل کنند ، و این روند مصیبت زدگی انسان عصر ما است .
♥♥♥
احساس رقابت ، احساس حقارت است. بگذار که هزار تیرانداز به روی یک پرنده تیر بیندازند. من از آن که دو انگشت بر او باشد انگشت برمی دارم. رقیب ، یک آزمایشگر حقیر بیشنر نیست. بگذار آنچه از دست رفتنی است از دست برود.
♥♥♥
عشق به دیگری ضرورت نیست ، حادثه است .
عشق به وطن ضرورت است نه حادثه .
عشق به خدا ترکیبی است از ضرورت و حادثه.
♥♥♥
مرگ ، سخن دیگری ست
مرگ ، سخن ساده یی ست.
ومن دیگر برای تو از نهایت ، سخن نخواهم گفت.
که چه سوکورانه است تمام پایان ها .
♥♥♥
بانوی من!
یک روز عاقبت قلبت را خواهم شکست _ یک روز عاقبت.
نه با سفری یک روزه
نه با سفری بلند
بل با آخرین سفر
یک روز عاقبت قلبت را خواهم شکست _ یک روز عاقبت.
نه با کلامی کم توشه از مهربانی
نه با سخنی توبیخ کننده
بل با آخرین کلام.
یک روز عاقبت قلبت را خواهم شکست _ یک روز عاقبت.
♥♥♥
تو باید بدانی عزیز من
باید بدانی که دیر یا زود _ اما ، دیگر نه چندان دیر_ قلبت را خواهم شکست؛ و کاری جز این هم نمی توان کرد. اما اینک ، علیرغم این شکستن محتوم قریب الوقوع _ که می دانم همچون درهم شکستن چلچراغی بسیار ظریف و عظیم ، فرو ریخته از سقفی بسیار رفیع خواهد بود _ آنچه از تو می خواهم _ و بسیاری از یاران ، از یارانشان خواسته اند _ این است که بر مرده ام دل نسوزانی ، اشک بر گورم نریزی ، و خود را یکسره به اندوهی گران و ویرانگر وانسپاری...
♥♥♥
اینک احساس و اقرار می کنم که آرزویی مانده است _ آرزویی بر آورده نشد؛ و آن این است که تو را از پی مرگم اشک ریزان و نالان و فریاد زنان و نفرین کنان نبینم ، همچنان فرزندانم را ، دوستانم را ، یاران و هم اندیشانم را...
اینبار هم دیر شد...